تكيه ميزنم ، به ديوار ، ديواري سست!

مي دو زم ، نگاهم را ،

به آسمان..

آسماني كه نميدانم ، هست ... نيست !

راستي تو چند ساله اي...

چند تولد را ديده اي..

 چندين مرگـ را..

كدام خاطرات هنوز برايت شفاف ترينند..

 كدام انسانها...

براي كدامين مرگ ها اشك هايت را بر زمين فرو ريختي..

بگو ؛ برايم ، از گذشته..

از وقتي كه تو بودي ، ماه بود ، ستاره بود ،

 باران . . . اما ، من نبودم..

يادت مانده آن شب باراني ، آن شب كه مي باريدي ،

 دانه دانه ، باران ، شبي كه متولد شدم..

چند بار ديگر بوي بارانت تمام قلبم را فرا خواهد گرفت..

تو بايد بداني..

اي آسمان ؛ از تو خواهشي دارم...

آن زمان كه تو هستي ، ماه هست ، ستاره هست ، باران . . .

اما ، من نيستم!

مرا از يادت نبر..

مي دانم تمامي عمرم برايت چشم برهم نهادني خواهد بود.

اما ....

به ابر به ستاره به ماه ، بارانت ، بگو ، از منـ ...

 به تمامي آنهايي كه مي توانند بشنوند صدايت را... همینـ ..

منـ

تا به کی تا به کجا ...

 دردی از من دوا نمیشود

با این چرندیات خاک خورده در این مغز بی محتو ا ..

در طلب چیستم ..

خر مانده در  گل ِِِِِِِِِِِِِِِِِِِ ِ رانده شده از نمیدانم کجا ...

پر شده ام از بغضـ .. 

هیــ رفیق چند ساله ی منـ نفرت میدانی چیست ...

 همان حسی که به تو دارم ..

راستی تو... امروز داشتم سنگـ قبرتـ و نظاره میکردم  ... سوزاندیم ...

رفتیــ .. منـ  و یــ ک دل تنگــــــ و حالـ خرابـ  ..

 من پَر .. من هیچ .. من تمومـ ..

در حال جان دادن پیچیده در خود ..

کافیستـ ...  

میخواهم رها شوم  پر بکشم  ..

 دنیات/ دنیام..  که این بود ..

 حال میخواهم طعم  دو زخ ت  را

زیر دندانـ هایم حس کنمـ ...

 دنیای من جای دیگریست تعقلی نیستـ ..

این متروکـــــــــــــــــــه نیز ..

به ابدیت پیوست ...

                                                   

28 /۹۰/۹

 پایانـ ..!